-

 نفسم گرفت ازین شب در این حصار بشکن
 
در این حصار جادویی روزگار بشکن
چو شقای از دل سنگ برآر رایت خون
به جنون
صلابت صخره ی کوهسار بشکن
تو که ترجمان صبحی به ترنم و ترانه
 
لب زخم دیده بگشا صف انتظار بشکن
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی؟
تو خود آفتاب خود باش و طلسم کار بشکن
بسرای تا که هستی که سرودن است بودن
 
به ترنمی دژ وحشت این دیار بشکن
شب غارت تتاران همه سو
فکنده سایه
تو به آذرخشی این سایه ی دیوسار بشکن
ز برون کسی نیاید چو به یاری تو اینجا
تو ز خویشتن برون آ سپه تتار بشکن


اثر: محمدرضا شفیعی کدکنی


تاريخ : 16 / 3 / 1391برچسب:شب, حصار, صلابت, آفتاب, | نویسنده : یار دبستانی|

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 16 صفحه بعد

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • ایف آی دی